آنقدر واسه دیگران زندگی کردم خسته ام
خانه داریم ولی با خادمیم راحت تراند
دود و دم مشروب و مو انگشتر و گوشواره را
اهلِ خانه داده ایم چون دیگران راحت تراند
روزی از باید نباید ها بزرگتر بوده ام
گر پدر مادر نبود با خودکشیم راحت تراند
آن عصایی که قرار است مرگ را آسان کند
گر بفهمد پیری کردم واسه باقی بهتراند
ارث آن باشد که دوران جوانی پر دهد
تا که ما بی آرزو هستیم سواران سرورند
باد آمد جفت گیریه درختان داد نشان
پای هر شعرم نوشتم دیگران سالم تراند
دختران را بین که با زیبایی عالم میخرند
هر خزان شد باغبان اینجا همه افتاده اند
آرزویی نیست دیگر ، سپردیم شعر را
بادها از سوی ناچاری پرانید نامه ام
کاوه ژاو
تقدیم
آنقدر واسه دیگران زندگی کردم خسته ام
خانه داریم ولی با خادمیم راحت تراند
دود و دم مشروب و مو انگشتر و گوشواره را
اهلِ خانه داده ایم چون دیگران راحت تراند
روزی از باید نباید ها بزرگتر بوده ام
گر پدر مادر نبود با خودکشیم راحت تراند
آن عصایی که قرار است مرگ را آسان کند
گر بفهمد پیری کردم واسه باقی بهتراند
ارث آن باشد که دوران جوانی پر دهد
تا که ما بی آرزو هستیم سواران سرورند
باد آمد جفت گیریه درختان داد نشان
پای هر شعرم نوشتم دیگران سالم تراند
دختران را بین که با زیبایی عالم میخرند
هر خزان شد باغبان اینجا همه افتاده اند
آرزویی نیست دیگر ، سپردیم شعر را
بادها از سوی ناچاری پرانید نامه ام
کاوه ژاو
تقدیم