متن آهنگ فرهان فاتحی صبر کردم
صبر کردم نرفت
غمت یک دم نرفت
این پای برگشته یک قدم نرفت
سخت آسان نشد
جدا از جان نشد
هیچ کس جز تو مرا جهان نشد
دل دلسوخته بود
مرا نیاموخته بود
دریابم آن چشمی که به من دوخته بود
دریابم تو را
تو ای دریاسرا
وسیع بودی و غرق ماجرا
تصویرت را در آینهها مدهوش می کشم
جای تو زخمهای تو را بر آغوش می کشم
خاطراتت را همچو دوبال بر خویش دوختهام
عشق است باری که به دوش می کشم
Comment ×